این وبلاگ به یادبود زنده یاد سینا مدبرنیا و همسرش شمیم هدایتی می پردازد، از دوستان نویسنده ، شاعر و هنرمندان گیلانی که در خصوص این دو عزیز نوشته ای، خاطره ای و یا هر گونه اثری در اختیار دارند خواهشمندم برای ارج نهادن به خدمتگزاران فرهنگ گیلان به این بلاگ ارسال کنند تا با نام نویسندگانش در اینجا درج گردد.

آدرس تماس با ما: gilakkhan@gmail.com

۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

در رثای دو همراه عاشق/ سینا و همسرش


نوشته ی: محمدرضا مدبرنیا

                                                   در رثای دو همراه عاشق،سینا و شمیم

                                       کی رفته ای زدل که تمنا کنم ترا



پائیز 89 به ویژه نهم آبان روز تلخی بود و گریستن بغض فروخورده خیلی ها در فرصتی که تاریخ تحول بشری فراهم کرد مهیا شد. تصادف دهشتناک دو ماشین خبر مرگ به ناگاه دو یار هم پیمان، دو انسان همراه ، دو یاری که هیچ گاه جز شعر و شور زیستن سودایی دیگر در سر نداشتند را پیام آورد.انگار زنگ تنفس تاریخ بود  تا لحظاتی دور از دغدغه های همگانی زندگی جاری ،هر کسی که آنها را می شناخت درنگ کند ،سر در گریبان خود فرو برد و در نبود آنها با یادشان ناباورانه در درون بگرید آه بکشد وافسوس بخورد. اتوبان جاده قم در آن شب غمبار شاهد بر خاک افتادن انسان هایی بود که جادوی کلام شاعرانه شان هر قلب رو به احتضاری را جانی دوباره می بخشید.

سینا و همسرش در هنرشان ،یعنی سرودن شعر گیلکی وکار ترجمه می خواستند این واقعیت را نشان دهند،که هنر پدیده ای اجتماعی است وتحت تاثیر شرایط اجتماعی به ظهور مکتب ها وفکر جدید و شیوه های مختلف و متفاوت هنری در درازای تحول بشری می انجامد.

به همین خاطر وقتی در فقدان چهلمین روز پروازشان نظری کوتاه به زندگی هنری این دو می اندازیم،تصویر دو یار هوشمند،متواضع و فروتن را به نمایش می گذاریم که شعر و ترجمه برای آن دو عزیز از دست رفته تنها بازی شورمندانه و سرگرمی ساز نبود،بلکه کنشی بر آمده از آگاهی و روشنگری به شمار می رفت که فردای جامعه خویش را در گرو ارتقای آنها می دیدند.به همین جهت شعر سینا و سخنان پرمغز و هوشمندانه او و کار ترجمه شمیم هدایتی هیچ گاه برای بازخوانی تکراری نیست چرا که آنها همواره حقیقت را در لباس شعر و ادبیات داستانی و ترجمه، و آگاهی اجتماعی به مخاطبانشان عرضه می کردند و هر انسان روشن بین را در هر جغرافیای زمانی و مکانی به فکر وا می دارد.آنها نوید می دادند جلوه تازه ای از زندگی چون پرنده ای بر بام دنیا فرود خواهد آمد.

وقتی به شعر سینا نگاه می کنیم ،در آن شیفتگی و شیدائی می بینیم که برای جمع کردن گویش های گوناگون گیلان بود ،سینا عاشق بود و برای در آغوش گرفتن معشوق ،سر از پا نمی شناخت.او به همراه همسر وفادارش خواندن غزل عاشقانه را هنگامی مجاز می دانستند که اول سطح زمین را هموار بکنند،آنگاه مهربانی انسان نو را به دست زیبایی بسپارند.

شعرهای گیلکی سینا از درونی ترین لایه ها بیرون می آمد و پنهان ترین زوایای ذهنی را نشانه می رفت،زبان شعر او زبانی بود برگرفته از دل،زبان گفتار با لحن های متنوع.دغدغه های شعری اودائما وحدت در عین تکثر بود.او در دوستی صادق،در پیگیری آرمان هایش پایدار و در مهربانی بسیار سخاوتمند بود.

سینا مدبرنیا مرد گیلک زبان ،شاعر،منتقد تئاتر،داستان نویس و همسر وفادارش شمیم هدایتی مترجمی زبردست،متواضع با آرمان ، با چشم هایی عمیق و پرسشگر به جهانی که باید باشد،نه جهانی که هست.این دو به دور از بار آکادمیک در حوزه ادبیات داستانی وترجمه بیشتر از همه اینها انسان بودند،منظور از انسان تنها انسانیت آنها نبود،بلکه منش ونگرش آنها به زیستن و زندگی به عنوان به عنوان یک انسان بود که همچون صاحبدلی صاحب نظر هنرمندانه زیستندوهنر زندگی را نیز به سایر هنرهایشان پیوند زدندو از آن رو که همیشه به شدت زنده بودند مرگ نه چیزی ازآنها کاست و نه چیزی به آنها افزود.

شمیم هدایتی با ترجمه های متنوع و در عین حال گزیده اش نه تنها چارچوبی نظری برای شناسایی و ادراک صریح جهان بیرونی فراهم می کرد،بلکه قواعد عملی زیستن را هم به دست می دهدونگاه به درون را از چشم اندازی دیگر به ما نشان می دهد که بسیار آموزنده و در عین حال متفاوت است،شمیم نگاه نافذی داشت که گویی نباید چیزی را در زمان ترجمه از قلم بیاندازد.در اعماق آن نگاه صداقت و مهربانی قابل رویت بود و انگار که با نگاهش لبخند می زد،با صدایی آرام ،ولی با صلابت صحبت می کرد دوست داشت که این صدا تبدیل به فریاد شود،دریغا که این چنین نشد.

پر انرژی برای ترجمه کردن بود با پشت کار غیرقابل توصیف،که گویی عاشق این کار بود.سینا و شمیم هر چند در مدت کم تجربه هنری شان و دم زدن در هوای فسرده قلمرو های ادبی و تجربه ی زندگی در سرزمین تکرار های تراژیک کمی مذاق آنها را تلخ کرده بود ولی این تلخی بیشتر در اندیشه و دیدگاهشان منعکس می شدو در قلبشان رسوخ نکرده بود،برای همین پیوسته استوار و فعال بودند.وگرنه شاید در هم می شکستند.به گواه مراسم تشییع و خاک سپاری ،تا به امروز یعنی چهلمین

روز در گذشت شان و استقبال با شکوه از این مراسم وتوسط خیل عظیم دوستداران این دو ،آنها جاذبه داشتند و دریغ که این جاذبه در نبود آنها روز به روز یکی پس از دیگری خود نمائی می کندوعمق حادثه و نبود آنها را به شکل گسترده در معرض همگان قرار می دهد، ایکاش بودند.....



این زوج متواضع ،آرمان خواه ،فروتن ،با اعتدال و گزینشی آگاهانه به  زندگی جاری وپدیده های بیرونی آن سبک زندگی سالم،انطباقی و سازنده ای را دنبال می کردند و تعادل بی نظیری را در میان بخش های مختلف زندگی وفعالیت های متعدد هنری خود برقرار کرده بودند،آنها با گام هایی متناسب و استوار مشکلات زندگی جاری را تاب می آوردند،ساده پوش بودند،حرکاتی هماهنگ داشتندکه به خوبی با کلام آنها در توازن بود ،هرگز تضادی میان آنچه برزبان می آوردندو بیان غیر کلامی آنها مشاهده نمی شد.با وجود اینکه مثل همه ما در معرض احساسات منفی و ویرانگر که زاییده تاریخ واجتماع و تعاملات تنگ نظرانه و غیر متعادل افراد بودند،هیچگاه دلشکسته و نومید نمی شدند.آنها سربلند  مقاوم و پر غرور از میان همه این افت و خیزها در گذار بودند و به شدن شان می اندیشیدند.مدیریت احساسات را خوب بلد بودند.از شناختن افراد جدید ،باورها و اندیشه های نا شناخته لذت می بردند به زیستن در لحظه پایبند نبودند،زندگی را در عرض با کنش اجتماعی دوست داشتند نه در طول آن.

آنها می دانستند اگر تن به حس های منفی بدهند،انرژی حیاتی سرشاری که جان مایه پرکاری حیرت آور آنها بود دچار کاستی می شد.آنها با توجه به اینکه جایگاه بلندی در جامعه ادبی و هنری داشتند بی ادعا بودند،در کار ادبی هنری و ترجمه مثل زندگی سازمان یافته و با نظم عمل می کردند.احساس مسئولیت وتعهدی که نسبت به کار ادبی و هنری خود داشتند محدود به ظرف مکانی و زمانی اینجا و امروز ما نبود و در چشم اندازی تاریخی و جهانی به بار می نشیند.

بدین سان مرگ سینا و شمیم زودهنگام و ناباورانه درست در روزهایی که آنها می رفتند تا جاودانه های دیگری را خلق کنند ضایعه ای  است بس بزرگ و گران که شاید بتوان گفت صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را.

آنها چنان به زیبایی حق زندگی ،حق زیستن را ادا کردند وآنقدر خلاقانه کار کردند که مرگ را هم پشت سر گذاشتند.

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

                                                               یادشان گرامی/آذر 89

                                                          محمدرضا مدبرنیا  
پی نوشت: از آقای محمدرضا مدبرنیا "عموی سینا" سپاسگزارم.


 

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

دلتنگی / به یاد سینا و شمیم

نوشته ی :خانم گالیا مدبر نیا

کاش؛
 دلتنگی نیز نام کوچکی داشت
تا به جانش می خواندی
نام کوچکی تا به مهر آوازش می دادی،
هم چون مرگ که نام کوچک زندگی ست.

آری مرگ خوارتر از آن است تا خاطرات زیبایی را که از سینا و شمیم عزیزمان در دل ها نقش بسته، با خود ببرد و اندوه وغصه بر جای گذارد.
ما نیز دلتنگ تمامی لحظاتی هستیم که این دو عزیز را در کنار خود حس می کردیم و تا چشم  می گشائیم و می بینیم که دیگر در میانمان حضور ندارند، شادی از وجودمان می گریزد و غم دیدگانمان را تر می کند.
باری، سینا و شمیم در قلب ما زنده اند و ما با خاطراتشان، زمان را دنبال می گیریم...
 می دانی؟
این جور وقت ها ست که مرگ ، زلّه، در نهایت نفرت
 از پوچی وظیفه شرم آورش ،ملال احساس می کند.
                                                                             گالیا مدبرنیا
پی نوشت:
نوشته ی حاضر از گالیا مدبر نیا است، بدون کمترین دخل و تصرف، امیدوارم دیگر دوستان نیز دست به قلم برده و درمورد این دو بنویسند.
با سپاس

۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

گم شده بودیم/سوگسرودی به یاد سینا مدبر نیا

تو را پیدا کرده بودم

گم شده بودی انگار
وقتی پیدایت کردم
می خندیدی
خندیدندت، خنده نبود
تیری بود که از چله رها می شد.
*
وقتی پیدایت کردم
خودت نبودی
انگار
یک تاریخ بود
انگار
 آنکه حرف می زد از غباری دور آمده بود
انگار
از لای کتابهای تاریخ کسی مسافر این زمان شده بود.
**
تو را پیدا کرده بودم
وقتی پیدایت کردم، گم شده بودی
و داشتی خودت را پیدا می کردی
من پیدایت کردم
اما انگار خودم هم گم شده بودم
وقتی گم شده بودم
داشتی پیدایم می کردی
گفتی
درود
و با درود من غنچه ی لبت شکفت.
***
گم شده بودیم
آری انگار گم شده بودیم
گفتی
حالا چطور پیدا شویم؟
داشتیم پیدا می شدیم
آری انگار داشتیم پیدا می شدیم
افسوس
خیابان تاریک بود و ما گم شده بودیم.
****
وقتی گم شده بودیم
شب بود
من خواب بودم
وتو انگار حالا تنها گم شده بودی
خبری از لالایی نبود
کسی ناز و نوازشت نمی کرد
آهن بود و خروار خروار مصیبت
انگار گم شده بودی و قرار نبود دیگر پیدایت کنم.
*****
آخ سینا،
سینا،
سینای خوب من،
انگار من گم شده بودم
آری من گم شده بودم
و تو رفتی تا خورشید
تا افق
و من گم شده بودم
آی مردم
یکی مرا پیدا کند.....
-----------------------------------------

نوشته ی: افشین معشوری/ وبلاگ هیچک


 

۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

سینا مدبر نیا /به قلم م. پ. جکتاجی

سينا ياء  مي  پسر - مي كوجي  برار مانستن  دوست  داشتيم . مي  جوان  رفاق  بو  

كي  مي  مره  پا  كوبستي - وختي  اوني  مرگ  خبرا  بشناوستم  مي  ديلا  تش  دكفت .

 چقد  شاد  بو  اَ  پسر ! چقد  بي  تاب  بو  اَ  پسر !  چقد  گيلك  بو  اَ  پسر!

 گيلان  رئه  واسي  رخ  بوكوده  بي . گيلكي  رئه  خاسي  لوز  بتركانئه  بي.  مي  

دس  ياور  بو . اون  رو  حيساب  كوديم . اون   رو  گولاز  كوديم .

هالئه  پاييز  توند  وا  با  قايده  به  روز  نامو . ا راست  نهالا  جه  امي  گيل  جرگه  

واچرد . اونا  كي  تازه  خال  بزئه  بو  رنگا  گيفته  بو  سبزا  بوسته  بو  خو  امرا  

ببرد.

هسا  دئه  نئسا  گيلكان  خوشكا  بوسته  ديم  سر  خانده  دپاچه  اوشان  چوما  فاندره  

خو  مهربان  لب  مره  ايشتاو  بزنه  بگه  :


 هميشك  گيلك  بماني

مطلب  از  آقاي  م . پ . جكتاجي

۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

آغاز

درود ورد زبانش بود، مردی از تبار گیله مردان رادمرد و سرشار ازمهربانی، وقتی برای آغاز این وبلاگ دنبال موضوعی می گشتم به خاطرم امد آخرین نوشته ی سینا را دربلاگش اینجا بگذارم. شاید بهترین مطلب همین نوشته ی حاضر است که تنها چند ساعت قبل از پرواز نوشته بود.بدون کم وکاست و بدون دخل و تصرف ، گیلک بمنی گول برار.... تی یاد بخیر سینا کایاک....
------------------------------------------------------------------------------------------
اَمبست
      آرش گیلانی پور  وستی
         شبنده  روز     راشی  ور
  
       رافا  !

        نیشتاوم  دِ   گیله وا   جه   خوررم  گب .

      هسا   کلاچ

      تترج

      زرخˇ    خنده یا      ایشکنه .

      تش  دَره 

     می  دیلا     پور.